خلاصه آنچه در این یادداشت میخوانید
بررسی تحولی که به لحاظ تاریخی زمینه ساز شکل گیری آموزش رسمی است، نشان میدهد نظامهای آموزشی در کشورهای مختلف ذیل اهداف توسعه صنعتی و نظریه نوسازی برپا شدهاند و محتوا، فرآیند و ساختار آنها به طور اساسی بر مجموعهای از نظریههای علمی استوار است. این نظریهها به طور هماهنگ دیدگاه منسجمی را درباره عقلانیت پدید آوردهاند که بر قوانین رفتار اجتماعی متمرکز میباشد. یعنی عقلانیتی که پشتیبان نظامهای آموزشی است به عینیت، قطعیت و نظم علّی معطوف است. این عقلانیت با کشف قوانین طبیعی و ایجاد نظم آماری در حقایق بیرونی، پیشبینیپذیری شرایط و رویدادها را تضمین میکند و در نهایت با وضع معیارهای کلی و تعمیم نتایج آزمونها، ارزیابی و کنترل را ممکن میسازد. بدین ترتیب عقلانیت حاکم بر نظام آموزشی که بر کارآمدی، بهرهوری و اثر بخشی تاکید دارد و شباهت آشکاری با عقلانیت تکنولوژیک پیدا میکند.
ولی با گسترش ادبیات انتقادی در علوم اجتماعی و رواج نظریه وابستگی کمکم کارکردهای آموزش رسمی در معرض نقد قرار گرفت و دیدگاههایی پدید آمدند که اجمالا تبیینی متفاوت از عقلانیت را عرضه میکردند. عقلانیت انتقادی که تحقیقات تربیتی را جهت میبخشد بر موقعیت ویژه انسان در برابر اشیاء طبیعی متمرکز است و به توسعه نظریههایی کمک میکند که ذهنیت و نسبیت را پیشفرض گرفتهاند و معیارهای کلان، امور مطلق، ارزیابی منظم عقلانی، پیشبینیپذیری را انکار میکنند. به طور کلی دانش تعلیم و تربیت طیف گستردهای از نظریهها را منعکس میکند که به فراخور موضوع و روش تحقیق به این دو تبیین از عقلانیت اتکا نموده و متناسب با آن نقدهایی را بر نظام آموزشی وارد میسازند.
از منظر ارزش شناسی ماهیت رسمی نظامهای آموزشی مقتضی سازگاری آنها با عقلانیتی است که محتوا، ساختار و فرآیندهای تعلیم و تربیت را بر ارزش نظم استوار میسازد و سعادت انسان را در قالب مفاهیم توسعه اجتماعی تبیین میکند که به پیدایش سیستمهای هوشمند و منظم مشروط است ولی تحقیقات تربیتی متمرکز بر عقلانیتی است که از ارزش آزادی دفاع میکند و بر حقوق بشر، تفاوتهای فردی، اهداف شخصی و رضایتمندی تاکید دارد. در نتیجه از یکسو برنامههای درسی و آموزشی با رویکرد هدف – وسیله و در قالبهای مشاهدهپذیر و محاسبهپذیر طراحی، اجرا و ارزیابی میشود؛ از سوی دیگر نظریهپردازان علوم تربیتی از برنامههای آموزشی استاندارد و متمرکز انتقاد میکنند. در نتیجه مباحثات تربیتی ذیل کشمکشهای این دو تفسیر متفاوت از عقلانیت به پیش میرود و در عین حال برنامههای آموزشی در قالبهای سنتی و پایدار توسعه مییابد.
از منظر ارزش شناسی ماهیت رسمی نظامهای آموزشی مقتضی سازگاری آنها با عقلانیتی است که محتوا، ساختار و فرآیندهای تعلیم و تربیت را بر ارزش نظم استوار میسازد و سعادت انسان را در قالب مفاهیم توسعه اجتماعی تبیین میکند که به پیدایش سیستمهای هوشمند و منظم مشروط است ولی تحقیقات تربیتی متمرکز بر عقلانیتی است که از ارزش آزادی دفاع میکند و بر حقوق بشر، تفاوتهای فردی، اهداف شخصی و رضایتمندی تاکید دارد.
با این همه سیاستها و برنامههای تحول نظام آموزشی حول محور اسلامیسازی شکل گرفته و با اغماض نسبت به دو تفسیر ناسازگار از عقلانیت که یکی در اعماق نظام آموزشی نفوذ کرده و دیگری در رشتههای مختلف علوم تربیتی جریان دارد، چالش عقلانیت در نظام آموزش رسمی را تشدید میکند. اسلامی سازی بر آموزش ارزشها متمرکز است ولی با چارچوبهای مفهومی رایج در حوزه آموزش ارزشها ناسازگار میباشد. در نظام آموزشی، آموزش ارزشها در چارچوب مفاهیمی همچون «جامعهپذیری، الگوپذیری، قانونپذیری، نهادینهشدن، درونیشدن» و غیره مطرح میشود. ماهیت الزام آور ارزشها در واقع شکلی از اطاعت را توسعه میدهد و مخالفت با ارزشهای جاری، فرهنگ حاکم، عرف، آداب و رسوم، قوانین اجتماعی و سایر مشهورات و مقبولات رایج را برنمیتابد و چه بسا بخش عمدهای از تعالیم دینی که بر عدالت تاکید دارند، نادیده گرفته شود. در نظریههای تربیتی آموزش ارزشها در چارچوب مفاهیمی همچون باورها، فرهنگ، دموکراسی، حقوق بشر و تکثرگرایی مطرح میشود و بخش عمدهای از تعالیم دینی را که بر تفکیک حق و باطل استوار میباشد نمیتواند در نظر بگیرد.
هر چند پرورش عقل هدف مشترک رویکردهای مختلف فلسفه تعلیم و تربیت است و در تمام نظامهای آموزشی نیز اولویت آن مورد اذعان قرار گرفته، ولی تبیین مشترکی از عقلانیت و شاخصهای رشد عقلانی به چشم نمیخورد؛ بلکه با فروکاهش عقل به ذهن یا هوش، اهداف آموزشی نیز به یادگیری قواعد اجتماعی و قوانین طبیعی فروکاسته و با توسعه تبیینی از عقلانیت که بر میل شخصی تمرکز میکند و نقش عقل را در کشف حقیقت و برساختن اهداف نادیده میگیرد، اصولا زمینه آزادی عقل از بند هوای نفس و جبر جامعه از بین رفته است. امروزه محتوای برنامههای درسی مدارس و دانشگاهها برخلاف تنوع و تکثر ظاهری شامل سه بخش یافتهها، مهارتها و استانداردهاست؛ یعنی آموزش رسمی پذیرش ارزشهای اجتماعی را اصالت میدهد، ولی نظریههایی که ساختار پنهان قدرت را برملا ساختهاند و از کارکرد نظام آموزش رسمی در توزیع و تثبیت قدرت پرده برداشتهاند، در مخالفت با پیروی از نیروهای اجتماعی و اطاعت جاه طلبانه از قواعد و قوانین اجتماعی یکسره به تمایلات طبیعی اصالت میدهند و زمینه را برای عاطفهگرایی میگشایند. در نتیجه آموزش رسمی در کشمکش میان قراردادگرایی و عاطفهگرایی نمیتواند برای اسلامیسازی شتاب بگیرد و نیاز دارد ضمن بازتعریف عقلانیت، ساختار و سازوکارهایی متناسب با پرورش عقلانیت داشته باشد.
هر چند پرورش عقل هدف مشترک رویکردهای مختلف فلسفه تعلیم و تربیت است و در تمام نظامهای آموزشی نیز اولویت آن مورد اذعان قرار گرفته، ولی تبیین مشترکی از عقلانیت و شاخصهای رشد عقلانی به چشم نمیخورد؛ بلکه با فروکاهش عقل به ذهن یا هوش، اهداف آموزشی نیز به یادگیری قواعد اجتماعی و قوانین طبیعی فروکاسته و با توسعه تبیینی از عقلانیت که بر میل شخصی تمرکز میکند و نقش عقل را در کشف حقیقت و برساختن اهداف نادیده میگیرد.